آی آدم هاکه برساحل نشسته شادوخندانید
یک نفردرآب داردمی سپاردجان
یک نفرداردکه دست وپای دایم می زند
روی این دریای تندوتیره وسنگین که می دانید
آن زمان که مست هستیدازخیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خودبیهوده پندارید
که گرفتستیددست ناتوانی را
تاتوانایی بهترراپدیدآرید
آن زمان که تنگ می بندید
برکمرهاتان کمربند،درچه هنگامی بگویم من
یک نفر درآب دارد می کندبیهوده جان قربان
آی آدم هاکه برساحل بساط دلگشادارید
نان به سفره جامه تان برتن
یک نفردرآب می خواند شمارا
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز میدارددهان باچشم ازوحشت دریده
سایه هاتان رازراه دوردیده
آب رابلعیده درگود کبودوهرزمان بی تابیش افزون
می کندزین آبها بیرون گاه سرگه پا
آی آدمهاکه روی ساحل آرام،درکارتماشایید
موج می کوبدبه روی ساحل خاموش
پخش می گرددچنان مستی به جای افتاده،بس مدهوش
می رودنعره زنان،وین بانگ بازازدورمی آید:
آی آدم ها....وصدای بادهردم دلگزاتر
درصدای بادبانگ اورساتر
ازمیان آبهای دوریانزدیک
بازدرگوش این نداها
آی آدمها......
این شعر با وجود تکرار شدنش همیشه تازه است و خواندنی
دست غریقی به دست توست
که دریا در پی آن طعمه
در تلاش و تکاپوست
دست غریقی به دست توست
که هر موج می زندش مشت
می کندش موی،می دردش پوست
هرچه در توان بوده برده به غارت
هرچه رمق در تو بده
رفته به تاراج
می کشدت درد،می کشدت آب
بر سر و روی تو تازیانه امواج
زور تو ناچیز و زور موج زیاد است
راه تو بسته است و دست و پای تو خسته است
دست تو از دست او جدا شدنی نیست
رشته ای از جان او به جان تو بسته است
طرفه نبردی است نابرابر و خونبار
حمله موجت میان ورطه کشانده است
گاهی یقین می کنی که اینک تا مرگ
فاصله ای جز یکی دو لحظه نمانده است
دیر زمانی است این غریق دریغا
سخت فسرده است و دل به مرگ سپرده است
در تو شگفتاهنوز در دل گرداب
ذره ای از گرمی امید نمرده است
شعری اززنده یاد فرخزاد برای کسی که دوستش دارم
آی انسان ها که درساحل نشسته شادوخندانید
آنگاه نوخواهی شد که کهنه راسراسررهاکنی
16234 بازدید
4 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
28 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian