آن تیره مردمکها آه
آن صوفیان ساده خلوت نشین من
در جذبه سماع دو چشمانش
از هوش رفته بودند
دیدم که بر سراسر من موج می زند
چون هرم سرخگونه آتش
چون انعکاس آب
چون ابری از تشنج بارانها
چون آسمانی از نفس فصلهای گرم
تا بی نهایت
تا آن سوی حیات
گسترده بود او
دیدم که در وزیدن دستانش
جسمیَّت وجودم
تحلیل می رود
دیدم که قلب او
با آن طنین ساحر سرگردان
پیچیده در تمامی قلب من
ساعت پرید
پرده به همراه باد رفت
او را فشرده بودم
در هاله حریق
می خواستم بگویم اما شگفت را
انبوه سایه گستر موگانش
چون ریشه های پرده ابریشم
جاری شدند از بن تاریکی
در امتداد آن کشاله طولانی طلب
و آن تشنج � آن تشنج مرگ آلود
تا انتهای گمشده من
دیدم که می رهم دیدم که می رهم
دیدم که پوست تنم از انبساط عشق ترک می خورد
دیدم که حجم آتشینم
آهسته آب شد
و ریخت ریخت ریخت
در ماه ، ماه به گودی نشسته ، ماه منقلب تار
در یکدیگر گریسته بودیم
در یکدیگر تمام لحظه ی بی اعتبار وحدت را
دیوانه وار زیسته بودیم
مثل یک جغد که در شب خواند
می خوانم .....
آه ...
همه خوابند عجیب
پس چرا می خوانم
کس نیست که حرفهایم را
بشنود از ته دل
بشنود از ته جان
سکوتم همه حرف است
سکوتم همه درد است
نگذار که در حال و هوای شب تار
دل من ساکت و مدهوش شود
وطن آدمي آنجاست که عشق و کلمه و ايمان را حرمت مي گذارند.
بي وطني ،مجازات هر کسي است که در جستجوي آبادي و در جستجوي دانايي است. عرفان نظر آهاري
شعری اززنده یاد فرخزاد برای کسی که دوستش دارم
آی انسان ها که درساحل نشسته شادوخندانید
آنگاه نوخواهی شد که کهنه راسراسررهاکنی
16242 بازدید
12 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
36 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian